وانیا، هدیه با شکوه خداوند

دخترم زمان می گذرد

دخترم، همین طور که زمان بر تو می گذرد نگاه کن، و خواهی دید که دنیا به بزرگی انتظار تو نیست. آدم ها آنی که من همیشه قصه می کنم در گوشت نیستند و تو از تماشای این همه تفاوت بین زیبایی و حقیقت متاثر یا شگفت زده خواهی بود؛ اما گلم، تو نخواه که حقیقت داشته باشی بخواه که مثل اقلیت باشی بخواه که عاطفه ی دیگران را به سلیقه ی خودت ارجح بدانی و البته که بلند پرواز و زیبایی طلب باشی، و آن قدر بزرگ که هیچ سنگی برای دست های دخترانه ات بزرگ باشد بین بزرگ شدن ها و فهمیدن های زندگی، چیزهایی عوض می شود، فراموش می شود، نیست می شود. من هرگز به تو نخواهم آموخت که خیلی زودتر از همسالانت وابسته به من نباشی؛ به تو یاد خواهم داد که دنیای زیبایی ها و ...
27 بهمن 1392

خاله ساناز

هفته گذشته یکی از دوستای خوذم که خونه اش آبادنه اومده بود. خاله ساناز به روز اومد خونه ما و نارین خوشگله ناز رو هم ما زیارت کردیم... به روز هم با خاله ساناز رفتیم خونه خاله لیلا که از اونجا هم وانیا رو پارک بردیم. قربون دختر نازم برم که واسه همه عکسهاش ژست میگیره اونم ژستهای باحال و تک...
4 بهمن 1392
1